یوسیمیتی ، هانتاویروس و احساس مسئولیت

 

یوسیمیتی yosemite معروفترین پارک ملی و طبیعی امریکا در ایالت کالیفرنیا ، یکی از بهشت های طبیعت گردی ، کوهنوردی و سنگنوردی دنیا است . مساحت آن 3081 کیلومتر مربع است . در سال 1890 (۱۲۲ سال پش )تاسیس شده ، میراث جهانی یونسکو است و هر سال میلیون ها بازدید کننده دارد .

اخیرا نیویورک تایمز دو مرگ را براثر ویروس hantavirus دراین پارک ملی و طبیعی گزارش کرده است . بعلاوه دو گردشگر دیگر نیز مشکوک به آلوده بودن به این ویروس فوق العاده خطرناک می باشند . هانتاویروس از طریق تماس با بزاق ، ادرار و فضولات موش های صحرایی منتقل می شود . مقامات رسمی پارک به گردشگرانی که قبلا از این پارک دیدن کرده اند اعلام کرده اند که علائم و نشانه های این بیماری مثل آنفلوانزا است : تب ، درد مداوم ، سرگیجه ، احساس سرما و لرز . علائم ونشانه های بیماری معمولا 5 تا 6 هفته بعد ظاهر می شوند . ضمنا ، مسئولین بهداشت ایالتی نیز به این گردشگران یاد آور شده اند چنانچه چنین علائم و نشانه هایی دارند به پزشگ خود مراجعه و اعلام کنند که در پارک یوسیمیتی کمپینگ داشته اند .

http://www.rockandice.com/news/2191-hantavirus-strikes-yosemite-two-dead

با احترام - عزیز حبیبی

!! نوشته شده توسط عزیز | 12:57 | چهارشنبه هشتم شهریور 1391 • نظر بدهید

گرده آلمان ها و تجربه حضور در خدمت استاد رضا کفاش

 

قصدمان صعود علم کوه از مسیر گرده آلمانها بود. ساعت چهار و نیم صبح جمعه 27 مرداد 91 با یک دستگاه مینی بوس ازجلوی خانه کوهنوردان تهران راه افتادیم . 11 نفر بودیم . جاده از تهران تا پل زنگوله یک پارکینگ متحرک بود . بعد از تقریبا 12 ساعت به رودبارک رسیدیم . با یک دستگاه وانت نیسان عازم قرار گاه ونداربن شدیم . در آنجا دو تن از دوستان هیمالیانورد آقای کفاش به ما ملحق شدند و شدیم 13 نفر . شب را در قرارگاه بسر بردیم . صبح شنبه به طرف علم چال راه افتادیم . بعد از ظهر به محل کمپینگ علم چال رسیدیم . در کمپینگ تعداد زیادی چادر نصب شده بود و این نشان می داد که فردا ترافیک سنگینی در گرده آلمان ها خواهیم داشت . ما نیز 6 چادر خود را نصب کردیم . بعد از کمی استراحت دور هم جمع شدیم و آقای کفاش گفتند با توجه به تعدادکوهنوردان حاضر در منطقه تنها 6 نفر از ما در 2 کرده 3 نفره می توانند گرده را صعود کنند . صبح روز یکشنبه ساعت 7 صبح 6 نفر پای گرده بودیم در دو کرده 3 نفره . بعد از 15 دقیقه صعود مجبور به 90 دقیقه توقف شدیم زیرا در جلوی ما دو گروه 12 نفره به سختی در حال عبور از اولین کراکس مسیر بودند . گروه های دیگر نیز رسیدند و بدین ترتیب ترافیک گرده شروع شد . کرده های 2 نفره امکان مانور بیشتری برای حرکت داشتند . گروه 6 نفره ما از ابتدا تا انتهای مسیر هرگز از طناب حمایت خارج نشد و تمامی اصول فنی سنگنوردی را رعایت کرد . آقای کفاش ازابتدا تا انتهای مسیر سرطناب بودند و این موضوع احترام همگان را بر انگیخته بود . راستی چند مربی سنگنوردی داریم که در 57 سالگی گرده آلمانها را سر طناب صعود کرده باشند ؟ بسیاری از گروه های تهرانی و شهرستانی آقای کفاش را به اسم یا به اسم و چهره می شناختند و ادای احترام می کردند و این ، اگر چه برای ما باعث غرور و افتخار بود اما برای آقای کفاش چیزی جز سنگینی وظیفه نبود . برای انسان های بزرگ معروفیت "وظیفه" ایجاد می کند نه "حق" ، و آقای کفاش راهنمای همه بودند .

صعود در هوایی آفتابی و ملایم بسیار سرخوشانه بود . بدون هیچ گونه فشار و استرس ، و در ترافیکی چنان سنگین سرانجام ساعت 6 بعد از ظهر به قله رسیدیم و ساعت 9 شب در جانپناه سیاه سنگها بودیم . جانپناه پر از گرده نوردان بود . فقط می شد چمباتمه زد . با زانو های خسته و بدون پوشاک مناسب چمباتمه زدن چندان دلپذیر نبود ، به خصوص آنکه نیمی از جانپناه پراز یخ بود و نیمی دیگر خیس . ساعت 5 صبح دوشنبه از جانپناه زدیم بیرون . ساعت 8 صبح به کمپ رسیدیم و با استقبال دوستان مان مواجه شدیم . آنها از دلشوره های شب قبل خود گفتند و اینکه چقدر نگران ما و به خصوص نگران دو عضو مسن تر گروه بودند . این امر حسی پارادوکسیکال در انسان ایجاد می کرد . از یکطرف ناراحت بودیم که چرا باعث نگرانی دوستان مان شده ایم و از طرف دیگر خوشحال بودیم که چقدر مورد احترام دوستان مان هستیم و چقدر دوستمان دارند ! یکی دو ساعتی به گپ و گفت گذشت . بعد از نهار 4 تن از دوستان به دلیل مشغله کاری به تهران برگشتند ، و دوستان دیگری که گرده را صعود نکرده بودند همراه با آقای کفاش عازم قله تخت سلیمان شدند . راستی چه کسی یرای این مربی پیشکسوت 57 ساله اسپند دود خواهد کرد ؟ - سرطنابی گرده آلمانها و صعود قله تخت سلیمان هر دو در یک بر نامه و در امتداد هم !

- ساعت 5 بعد از ظهر دوشنبه بود که یک کوهنورد تنها به کمپ علم چال رسید . پرسید " علم کوه کجاست ، گرده آلمانها ، دیواره ، سیاه سنگ ها ....؟ می خواهم امشب یکی از قله ها را صعود کنم" !! دعوتش کردیم بنشیند . نشست . و گفت .....گفت و گفت .... گفت که با خانواده اش و چند خانواده دیگر از گرگان برای مهمانی به مرزن آباد آمده اند . اما او تحمل فضای آنجا را نداشته و کوله اش را برداشته آمده کوهنوردی . مرد عاصی که از مناسبات اجتماعی و خانوادگی فرارکرده بود چیز زیادی از کوهنوردی نمی دانست . در واقع او برای کوهنوردی نیامده بود . او به کوه زده بود ! ممنون از دوستان فرهیخته که بلد بودند چه کار کنند . او را به داخل چادر فرا خواندیم . چای و خرما و..... گپ و گفت . کم کم هوا تاریک شد . به او یک چادر مستقل و یک زیر انداز دادیم . به داخل چادر رفت و در کیسه خواب خود آرام گرفت . داستا یوسکی می گوید یکی از نشانه های مهم هوشیاری احساس درد است ، اما او نه درد را می خواست و نه هوشیاری را . با وجود این صبح که از خواب بیدار شد هوشیار بود ، او به طرف هیچ قله ای نرفت . راه آمده را بر گشت تا به خانواده اش ملحق شود . سپاس کوهها را که تنش ها را از او گرفتند اما جانش را نه .

- ساعت 9 و 30 دقیقه شب بود که یکی از دوستان از نور چراغ پیشانی ها متوجه شد که 3 کوهنورد راه گم کرده اند و دارند از یکی از دهلیز های خطرناک سیاه سنگ ها فرود می آیند . در شبی روشن و پر ستاره سه لکه سیاه بر فراز سیاه سنگ ها در حال گسترش بود . دهلیز مخوف داشت نت های سقوط را تنظیم می کرد . اما سرانجام این آهنگ زندگی بود که در سراسر علم چال نواخته شد . کوهنوردان حاضر در علم چال با تمام توان خود فریاد زدند که برگردید . آنها برگشتند و شب را در جانپناه سیاه سنگ ها بسر بردند . صبح فردا که از مسیر اصلی به کمپ رسیدند نگاه آنها سرشار از سپاس و حق شناسی بود .

صبح سه شنبه 3/6/91 چادرها را جمع کردیم . باید به تهران بر می گشتیم . باز هم ترافیک جاده . ساعت 3 و 30 دقیقه صبح چهار شنبه میدان آزادی تهران بودیم . و این در حالی بود که ما آزادی را در علم چال رها کرده بودیم و کم کم داشتیم در مناسبات تحمیلی و ناهنجار اجتماعی شیرجه می زدیم .

پ ن : این پست یک گزارش برنامه نیست ، بلکه یک برداشت شخصی ار اجرای یک برنامه است .

با احترام - عزیز حبیبی

!! نوشته شده توسط عزیز | 0:7 | یکشنبه پنجم شهریور 1391 • یک نظر

ما نگفتیم / تو تصویرش کن !

من آنچه را که می گویی تایید نمی کنم ، ولی تا حد مرگ از حق گفتن تو دفاع می کنم . ولتر

دوست گرانقدرم حامد حواله دار نژاد در مورد پست " زنان کوهنورد ایران و امریکا ...." کامنتی گذاشته و متن برگردان را زیبا دانسته است . حیفم آمد که پاسخ را همانجا در کامنتینگ بدهم . اینجا صفحه اصلی مناسب تر است . پس :

حامد جان سلام ، قبل از هر چیزممنون از لطف تو . متن برگردان هر چه قدر زیبا باشد به زیبایی دو صعودی که اخیرا تو با دوستانت در علم کوه داشته ای نیست - صعود مسیر لهستانی های 52 و مسیر فرانسوی ها هر دو در یک برنامه . آفرین به شما . و اما در مورد متن بر گردان ، واقعیت این است که متن اصلی خیلی خیلی زیباتر است . هر دو متن البته با محدودیت هایی مواجه بوده اند . متن اصلی که در جهانی باز نوشته شده از آزادی خود استفاده حداکثری نکرده ؛ بلکه با درک واقعیت های جهان بسته ، آگاهانه مسئولیت خود و الزامات آزادی را پذیرفته است . متن برگردان نیز از همین محدودیت ها تبعیت کرده است . باری حامد عزیز ، متن انگلیسی و فارسی "زنان کوهنورد.... " از یک طرف ، صعودهای زیبا و مینیاتوری تو در علم کوه از طرف دیگر ، و قطعنامه ای که به عنوان "موضع وبلاگ همخانه ها " سه پست پایین تر در همین صفحه نوشته ای ، از طرف سوم ، مرا به یاد شعری از شاملو می اندازد که تقدیم شده به خانم ایران دررودی نقاش بزرگ ایران که معروفیت جهانی نیز دارد . اگر چه آزادی درد مشترک ماست ، ولی به نظر می رسد خانم دررودی با قلم مو هایش و تو با صعود هایت بیشتر آزاد هستید و بهتر آزادی را تصویر می کنید . با آرزوی اینکه در این وبلاگ آزادی بیشتری داشته باشیم با هم می خوانیم :

تمامی الفاظ جهان را در اختیار داشتیم و

آن نگفتیم

که به کار آید

چراکه تنها یک سخن

یک سخن در میانه نبود :

آزادی !

ما نگفتیم

تو تصویرش کن !

با احترام - عزیز حبیبی

!! نوشته شده توسط عزیز | 17:23 | پنجشنبه دوم شهریور 1391 • یک نظر